محل تبلیغات شما



- جانم بالا آمد!
واسه خوندن دو کلوم درس!

- چند روزه موقع حرف زدن جملاتم بدونِ فعل میمونه!
و همچنین چند روزه ک یه جوری ام -_- انگاری روحم خسته س و جسمم هم‌ یک خموده ی کِسل کننده یه غمِ کشف نشده ای انگار رو قلبم قُلمبه شده.
شاید ماله پاییزه کلا تو پاییز و بهار نرمال نیستم انگار.
مغزم بیش از حدِ معمولش وراجی میکنه.

پاییز اینجوریه ک یه ملتی خُل میشن و جمع میشن دور هم و شِر میبافن ب هم و داغا داغ تحویل هم میدن ! 


کلا دو تا چیکه خون دارم ک یه چیکه ش میشه سهمِ پشه ها اون یه چیکه دیگه ش هم میشه واسه آزمایش خونِ امروز یا بعبارتی واسه چ* مثقال پولی ک قراره بدن یا در واقع واسه استخدامی یا عِح مرض!

- جواب آزمایش من ک بیاد یا میگن خانوم حامله ای یا میگن تست اعتیادت مثبته! حالا نگاه کن دیگه، اگه نگفتن!!!(شانسِ مایه (!)ها!)
با کلاس هم نیستیم ک اچ آی وی داشته باشیم!
بوخودا ک!

 

- پت و مت طور با بابا پله های ساختمون رو تمیز کردیم! جوری ک دسته ی تِی را بی حواسانه دائم ب در و دیوار میزدیم یا آب چرک ها را ازین ور ب آنور پاش میدادیم! و بعد سه ساعت می ایستادیم و هرهر ب نکرده کاری هایمان میخندیدیم!


وسط اینهمه درس و کار ، مزخرفه ک یهو یادِ حماقت ها و گندکاری هات بیوفتی و حالت از خودت و گذشته ت بهم بخوره‌‌. -_-

 

- از جشن روز دانشجو و خیلی چیزای دیگه ک الان یادم نمیاد(!) اینجا نگفتم !

و اگه نگم هم مخم میترکه ، ک خب فعلا چون امتحان دارم میذارم مخم بترکه ولی ب جاش برم ب درس و مشقم برسم!

(عجب چیز پیچیده ای شد!)


با ( ز ص دوست) رفتم بیرون ک باهاش حرف بزنم و راضیش کنم جاشو با من عوض کنه. بالاخره ب دو روز آزمایشی راضی شد ، تا اینکه اومدم تو اتاق و ب بچه ها گفتم ولی بچه ها راضی نشدن.!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شرح زندگینامه سردارسلیمانی